نوروز آن سال با شب ولادت آقا امام رضا (ع) مصادف شده بود . در سنگر بچه های لشكر 31 عاشورا جشن گرفته بودند . آخر مراسم نوبت من شد كه بخوابم . نمی دانم چرا دلم دامن گیر آقا قمر بنی هاشم (ع) شد . عرض كردم : « ارباب ، شما مزه ی شرمندگی رو چشیدید . نگذارید ما شرمنده ی خانواده شهدا شویم . » فردا صبح از بچه ها پرسیدم : « رمز امروز به نام كه باشد ؟ » فكر می كردم چون روز ولادت امام رضا (ع) بود همه می گویند «امام رضا (ع) » .
اما حاج آقا گنجی گفت « یا ابوالفضل » . گفتم : « امروز ولادت امام رضا (ع) است » . گفت : « دیشب به آقا ابوالفضل متوسل شدیم . امروز هم به نام ایشان می رویم ، عیدی را از دست آقا بگیریم » . نخستین شهید پس از چند دقیقه كشف شد . بسیار خوشحال شدیم . نام شهید هم روی كارت شناسایی و هم روی وصیت نامه ای كه شب عملیات نوشته بود ، حك شده بود : « شهید ابوالفضل خدایار ، گردان امام باقر(ع) ، گروهان حبیب . از كاشان » .
بچه ها گفتند توسل دی شب ، رمز حركت امروز و نام این شهید با هم یكی شده است . نمی دانم چرا به زبانم جاری شد كه اگر نام شهید بعدی هم ابوالفضل بود ، اینجا گوشه ای از حرم آقاست . داشتم زمین را می كندم كه دیدم حاج آقا گنجی و یكی دیگر از بچه های سرباز ، داخل گودال پریدند . از بیل مكانیكی پیاده شدم . خیلی عجیب بود . یك دست شهید از مچ قطع شده بود . آبی زلال هم از حفره ی خاكریز بیرون می ریخت .
گفتم حتما آب از قمقمه ی شهید است . اما قمقمه ی شهید كه كنار پیكرش بود ، خشك خشك بود . نفهمیدم آب از كجا بود كه با پیدا شدن پیكر ، قطع شد . وقتی پلاك شهید را دیدیم ، دیگر دنبال آب نبودیم . « شهید ابوالفضل ابوالفضلی ، گردان امام باقر (ع) ، گروهان حبیب . از كاشان » . هر كجا نام توآید به زبان ها حرم است